خلاصه روز شمار محرم از اول تا 20 صفر
دوم محرم: ورود کاروان اباعبدالله الحسين عليه السلام به سرزمين کربلا
سوم محرم:خريداري بخشي از زمين کربلا به دست امام حسين(ع) اين زمين ها همان مکاني است که قبر مطهر در آن قرار دارد.
چهارم محرم: سخنراني عبيدالله بن زياد بر ضد امام حسين علي السلام در مسجد کوفه
پنجم محرم : آماده باش سپاه ابن زياد براي چلوگيري از حرکت مردم کوفه به سوي کربلا براي ياري امام حسين (ع)
ششم محرم : دعوت حبيب بن مظاهر از طايفه بني اسد براي ياري امام حسين (ع)
هفتم محرم : ممنوعيت استفاده از نهر فرات براي کاروان امام حسين (ع) به دستور عمربن سعد.
هشتم محرم : ديدار امام حسين (ع) با عمربن سعد در کربلا.
نهم محرم : تاسوعاي حسيني در عصر روز نهم ، شمر براي سه فرزند خواهرش که حضرت ابوالفضل (ع) در شمار آنها بود ،امان نامه آورد ، مشروط بر اينکه از ياري حسين (ع) دشست بردارند و سپاهش را ترک کنند.حضرت عباس (ع) فرمود : «بريده باد دست تو و لعنت باد بر اماني که براي ما آورده اي» .
دهم محرم : عاشوراي حسيني و روز شهادت امام حسين (ع) به همراه يارانش در صحراي کربلا به دست سپاهيان يزيد. همچنين در چنين روزي در سال 67 هجري ، عبيدالله بن زياد به دست سپاهيان مختار به هلاکت رسيد.
يازدهم محرم : آغاز حرکت اسرا و اهل بيت امام حسين (ع) به شام.
دوازدهم محرم : ورود کاروان اسرا ي کربلا به کوفه .
سيزدهم محرم : شهادت عبدالله بن عفيف به دست عبيدالله بن زياد.
نوزدهم محرم : حرکت کاروان اسيران کربلا از کوفه به شام.
بيست و ششم محرم : در سال 64 هجري ،سپاهيان يزيد بن معاويه ٍمکه را محاصره و کعبه را سنگ باران کردند .
اول صفر : ورود کاروان اهل بيت امام حسين (ع) به شام .
پنج صفر : وفات حضرت رقيه عليها السلام ، دختر کوچک امام حسين (ع) در شام.
بيست صفر : اربعين حسيني ( روز زيارت مخصمص حضرت سيدالشهدا (ع)) که در آن ، جابربن عبدالله انصاري به سرزمين کربلا آمد و قبر امام حسين (ع) را زيارت کرد .
شرح روز شمار محرم از اول تا روز عاشورا
روز دوم
1. امام حسين عليهالسلام در روز پنجشنبه دوم محرم الحرام سال 61 هجري به كربلا وارد شد.1 عالم بزرگوار "سيد بن طاووس" نقل كرده است كه: امام عليهالسلام چون به كربلا رسيد، پرسيد: نام اين سرزمين چيست؟ همينكه نام كربلا را شنيد فرمود: اين مكان جاي فرود آمدن ما و محل ريختن خون ما و جايگاه قبور ماست. اين خبر را جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله به من داده است.2
2. در اين روز "حر بن يزيد رياحي" ضمن نامهاي "عبيداللّه بن زياد" را از ورود امام عليهالسلام به كربلا آگاه نمود.3
3. در اين روز امام عليهالسلام به اهل كوفه نامهاي نوشت و گروهي از بزرگان كوفه ـ كه مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در كربلا آگاه كرد. حضرت نامه را به "قيس بن مسهّر" دادند تا عازم كوفه شود.4 اما ستمگران پليد اين سفير جوانمرد امام عليهالسلام را دستگير كرده و به شهادت رساندند. زماني كه خبر شهادت قيس به امام عليهالسلام رسيد، حضرت گريست و اشك بر گونه مباركش جاري شد و فرمود:
"اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِيعَتِنا عِنْدكَ مَنْزِلاً كَريما واجْمَعْ بَينَنا وَبَينَهُمْ فِي مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِكَ، اِنَّكَ عَلي كُلِّ شَييءٍ قَديرٌ؛
خداوندا! براي ما و شيعيان ما در نزد خود قرارگاهِ والايي قرار ده و ما را با آنان در جايگاهي از رحمت خود جمع كن، كه تو بر انجام هر كاري توانايي.5
روز سوم
1. "عمر بن سعد" يك روز پس از ورود امام عليهالسلام به سرزمين كربلا يعني روز سوّم محرم با چهار هزار سپاهي از اهل كوفه وارد كربلا شد.6
2. امام حسين عليهالسلام قسمتي از زمين كربلا كه قبر مطهرش در آن واقع ميشد را از اهالي نينوا و غاضريه به شصت هزار درهم خريداري كرد و با آنها شرط كرد كه مردم را براي زيارت راهنمايي نموده و زوّار او را تا سه روز ميهمان كنند.7
3. در اين روز "عمر بن سعد" مردي بنام "كثير بن عبداللّه" ـ كه مرد گستاخي بود ـ را نزد امام عليهالسلام فرستاد تا پيغام او را به حضرت برساند. كثير بن عبداللّه به عمر بن سعد گفت: اگر بخواهيد در همين ملاقات حسين را به قتل برسانم؛ ولي عمر نپذيرفت و گفت: فعلاً چنين قصدي نداريم.
هنگامي كه وي نزديك خيام رسيد، "ابو ثمامه صيداوي" (همان مردي كه ظهر عاشورا نماز را به ياد آورد و حضرت او را دعا كرد) نزد امام حسين عليهالسلام بود. همينكه او را ديد رو به امام عرض كرد: اين شخص كه ميآيد، بدترين مردم روي زمين است. پس سراسيمه جلو آمد و گفت: شمشيرت را بگذار و نزد امام حسين عليهالسلام برو. گفت: هرگز چنين نميكنم.
ابوثمامه گفت: پس دست من روي شمشيرت باشد تا پيامت را ابلاغ كني. گفت: هرگز! ابوثمامه گفت: پيغامت را به من بسپار تا براي امام ببرم، تو مرد زشتكاري هستي و من نميگذارم بر امام وارد شوي. او قبول نكرد، برگشت و ماجرا را براي ابن سعد بازگو كرد. سرانجام عمر بن سعد با فرستادن پيكي ديگر از امام پرسيد: براي چه به اينجا آمدهاي؟ حضرت در جواب فرمود:
"مردم كوفه مرا دعوت كردهاند و پيمان بستهاند، بسوي كوفه ميروم و اگر خوش نداريد بازميگردم. .8
روز چهارم
در روز چهارم محرم، عبيداللّه بن زياد مردم كوفه را در مسجد جمع كرد و سخنراني نمود و ضمن آن مردم را براي شركت در جنگ با امام حسين عليهالسلام تشويق و ترغيب نمود.
به دنبال آن 13 هزار نفر در قالب 4 گروه كه عبارت بودند از:
1. شمر بن ذي الجوشن با چهار هزار نفر؛
2. يزيد بن ركاب كلبي با دو هزار نفر؛
3. حصين بن نمير با چهار هزار نفر؛
4. مضاير بن رهينه مازني با سه هزار نفر؛
به سپاه عمر بن سعد پيوستند.9 بهم پيوستن نيروهاي فوق از اين روز تا روز عاشورا بوده است.
روز پنجم
1. در اين روز عبيداللّه بن زياد، شخصي بنام "شبث بن ربعي"10 را به همراه يك هزار نفر به طرف كربلا گسيل داد.11
2. عبيداللّه بن زياد در اين روز دستور داد تا شخصي بنام "زجر بن قيس" بر سر راه كربلا بايستد و هر كسي را كه قصد ياري امام حسين عليهالسلام داشته و بخواهد به سپاه امام عليهالسلام ملحق شود، به قتل برساند. همراهان اين مرد 500 نفر بودند.12
3. در اين روز با توجه به تمام محدوديتهايي كه براي نپيوستن كسي به سپاه امام حسين عليهالسلام صورت گرفت، مردي به نام "عامر بن ابي سلامه" خود را به امام عليهالسلام رساند و سرانجام در كربلا در روز عاشورا به شهادت رسيد.13
روز ششم
1. در اين روز عبيداللّه بن زياد نامهاي براي عمر بن سعد فرستاد كه: من از نظر نيروي نظامي اعم از سواره و پياده تو را تجهيز كردهام. توجه داشته باش كه هر روز و هر شب گزارش كار تو را براي من ميفرستند.
2. در اين روز "حبيب بن مظاهر اسدي" به امام حسين عليهالسلام عرض كرد: يابن رسول اللّه! در اين نزديكي طائفهاي از بني اسد سكونت دارند كه اگر اجازه دهي من به نزد آنها بروم و آنها را به سوي شما دعوت نمايم. امام عليهالسلام اجازه دادند و حبيب بن مظاهر شبانگاه بيرون آمد و نزد آنها رفت و به آنان گفت: بهترين ارمغان را برايتان آوردهام، شما را به ياري پسر رسول خدا دعوت ميكنم، او ياراني دارد كه هر يك از آنها بهتر از هزار مرد جنگي است و هرگز او را تنها نخواهند گذاشت و به دشمن تسليم نخواهند نمود. عمر بن سعد او را با لشكري انبوه محاصره كرده است، چون شما قوم و عشيره من هستيد، شما را به اين راه خير دعوت مينمايم... .
در اين هنگام مردي از بنياسد كه او را "عبداللّه بن بشير" ميناميدند برخاست و گفت: من اولين كسي هستم كه اين دعوت را اجابت ميكنم و سپس رجزي حماسي خواند:
قَدْ عَلِمَ الْقَومُ اِذ تَواكلوُا وَاَحْجَمَ الْفُرْسانُ تَثاقَلُوا
اَنِّي شجاعٌ بَطَلٌ مُقاتِلٌ كَاَنَّنِي لَيثُ عَرِينٍ باسِلٌ
"حقيقتا اين گروه آگاهند ـ در هنگامي كه آماده پيكار شوند و هنگامي كه سواران از سنگيني و شدت امر بهراسند، ـ كه من [رزمندهاي] شجاع، دلاور و جنگاورم، گويا همانند شير بيشهام.
سپس مردان قبيله كه تعدادشان به 90 نفر ميرسيد برخاستند و براي ياري امام حسين عليهالسلام حركت كردند. در اين ميان مردي مخفيانه عمر بن سعد را آگاه كرد و او مردي بنام "ازْرَق" را با 400 سوار به سويشان فرستاد. آنان در ميان راه با يكديگر درگير شدند، در حالي كه فاصله چنداني با امام حسين عليهالسلام نداشتند. هنگامي كه ياران بنياسد دانستند تاب مقاومت ندارند، در تاريكي شب پراكنده شدند و به قبيله خود بازگشتند و شبانه از محل خود كوچ كردند كه مبادا عمر بن سعد بر آنان بتازد. حبيب بن مظاهر به خدمت امام عليهالسلام آمد و جريان را بازگو كرد. امام عليهالسلام فرمودند: لاحَوْلَ وَلا قُوَّةَ اِلاّ بِاللّهِ14
روز هفتم
1. در روز هفتم محرم عبيد اللّه بن زياد ضمن نامهاي به عمر بن سعد از وي خواست تا با سپاهيان خود بين امام حسين و ياران، و آب فرات فاصله ايجاد كرده و اجازه نوشيدن آب به آنها ندهد.15
عمر بن سعد نيز بدون فاصله "عمرو بن حجاج" را با 500 سوار در كنار شريعه فرات مستقر كرد و مانع دسترسي امام حسين عليهالسلام و يارانش به آب شدند.
2. در اين روز مردي به نام "عبداللّه بن حصين ازدي" ـ كه از قبيله "بجيله" بود ـ فرياد برآورد: اي حسين! اين آب را ديگر بسان رنگ آسماني نخواهي ديد! به خدا سوگند كه قطرهاي از آن را نخواهي آشاميد، تا از عطش جان دهي!
امام عليهالسلام فرمودند: خدايا! او را از تشنگي بكش و هرگز او را مشمول رحمت خود قرار نده.
حميد بن مسلم ميگويد: به خدا سوگند كه پس از اين گفتگو به ديدار او رفتم در حالي كه بيمار بود، قسم به آن خدايي كه جز او پروردگاري نيست، ديدم كه عبداللّه بن حصين آنقدر آب ميآشاميد تا شكمش بالا ميآمد و آن را بالا ميآورد و باز فرياد ميزد: العطش! باز آب ميخورد، ولي سيراب نميشد. چنين بود تا به هلاكت رسيد.16
روز هشتم
1. "خوارزمي" در مقتل الحسين و "خياباني" در وقايع الايام نوشتهاند كه در روز هشتم محرم امام حسين عليهالسلام و اصحابش از تشنگي سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراين امام عليهالسلام كلنگي برداشت و در پشت خيمهها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمين را كَند، آبي گوارا بيرون آمد و همه نوشيدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپديد شد و ديگر نشاني از آن ديده نشد. هنگامي كه خبر اين ماجرا به عبيداللّه بن زياد رسيد، پيكي نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسيده است كه حسين چاه ميكَند و آب بدست ميآورد. به محض اينكه اين نامه به تو رسيد، بيش از پيش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسين عليهالسلام و يارانش سخت بگير. عمر بن سعد دستور وي را عمل نمود.17
2. در اين روز "يزيد بن حصين همداني" از امام عليهالسلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: اي مرد همداني! چه چيز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نيستم؟ گفت: اگر تو خود را مسلمان ميپنداري پس چرا بر عترت پيامبر شوريده و تصميم به كشتن آنها گرفتهاي و آب فرات را كه حتي حيوانات اين وادي از آن مينوشند از آنان مضايقه ميكني؟
عمر بن سعد سر به زير انداخت و گفت: اي همداني! من ميدانم كه آزار دادن به اين خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسي قرار گرفتهام و نميدانم بايد چه كنم؛ آيا حكومت ري را رها كنم، حكومتي كه در اشتياقش ميسوزم؟ و يا دستانم به خون حسين آلوده گردد، در حالي كه ميدانم كيفر اين كار، آتش است؟ اي مرد همداني! حكومت ري به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبينم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
يزيد بن حصين همداني بازگشت و ماجرا را به عرض امام عليهالسلام رساند و گفت: عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ري به قتل برساند.18
3. امام عليهالسلام مردي از ياران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتي داشته باشند.
شب هنگام امام حسين عليهالسلام با 20 نفر و عمر بن سعد با 20 نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسين عليهالسلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علياكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نيز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقيه را مرخص كرد. در اين ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام عليهالسلام كه فرمود: آيا ميخواهي با من مقاتله كني؟ عذري آورد. يك بار گفت: ميترسم خانهام را خراب كنند! امام عليهالسلام فرمود: من خانهات را ميسازم. ابن سعد گفت: ميترسم اموال و املاكم را بگيرند! فرمود: من بهتر از آن را به تو خواهم داد، از اموالي كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت: من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زياد بيمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشير بگذراند.
حضرت هنگامي كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصميم خود باز نميگردد، از جاي برخاست در حالي كه ميفرمود: تو را چه ميشود؟ خداوند جانت را در بسترت بگيرد و تو را در قيامت نيامرزد. به خدا سوگند! من ميدانم كه از گندم عراق نخواهي خورد!
ابن سعد با تمسخر گفت: جو ما را بس است.19
4. پس از اين ماجرا، عمر بن سعد نامهاي به عبيداللّه نوشت و ضمن آن پيشنهاد كرد كه حسين عليهالسلام را رها كنند؛ چرا كه خودش گفته است كه يا به حجاز برميگردم يا به مملكت ديگري ميروم. عبيداللّه در حضور ياران خود نامه ابن سعد را خواند، "شمر بن ذي الجوشن" سخت برآشفت و نگذاشت عبيداللّه با پيشنهاد عمر بن سعد موافقت كند.20
روز نهم
1. در روز نهم محرم (تاسوعاي حسيني) شمر بن ذي الجوشن با نامهاي كه از عبيداللّه داشت از "نُخيله" ـ كه لشكرگاه و پادگان كوفه بود ـ با شتاب بيرون آمد و پيش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم وارد كربلا شد و نامه عبيداللّه را براي عمر بن سعد قرائت كرد.
ابن سعد به شمر گفت: واي بر تو! خدا خانه ات را خراب كند، چه پيام زشت و ننگيني براي من آوردهاي. به خدا قسم! تو عبيداللّه را از قبول آنچه من براي او نوشته بودم بازداشتي و كار را خراب كردي... .21
2. شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبيداللّه بن زياد امان نامهاي براي خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس عليهالسلام گرفته بود كه در اين روز امان نامه را بر آن حضرت عرضه كرد و ايشان نپذيرفت.
شمر نزديك خيام امام حسين عليهالسلام آمد و عباس، عبداللّه، جعفر و عثمان (فرزندان امام علي عليهالسلام كه مادرشان امالبنين عليهاالسلام بود) را طلبيد. آنها بيرون آمدند، شمر گفت: از عبيداللّه برايتان امان گرفتهام. آنها همگي گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت كند، ما امان داشته باشيم و پسر دختر پيامبر امان نداشته باشد؟!22
3. در اين روز اعلان جنگ شد كه حضرت عباس عليهالسلام امام عليهالسلام را باخبر كرد. امام حسين عليهالسلام فرمود: اي عباس! جانم فداي تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدي دارند؟
حضرت عباس عليهالسلام رفت و خبر آورد كه اينان ميگويند: يا حكم امير را بپذيريد يا آماده جنگ شويد.
امام حسين عليهالسلام به عباس فرمودند: اگر ميتواني آنها را متقاعد كن كه جنگ را تا فردا به تأخير بيندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خداي خود راز و نياز كنيم و به درگاهش نماز بگذاريم. خداي متعال ميداند كه من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.23
حضرت عباس عليهالسلام نزد سپاهيان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با اين درخواست ترديد داشت، سرانجام از لشكريان خود پرسيد كه چه بايد كرد؟ "عمرو بن حجاج" گفت: سبحان اللّه! اگر اهل ديلم و كفار از تو چنين تقاضايي ميكردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كني.
عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس عليهالسلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت ميدهيم، اگر تسليم شديد شما را به عبيداللّه ميسپاريم وگرنه دست از شما برنخواهيم داشت.24
چهار حادثه مهم شب عاشورا
1. در شب عاشورا به "محمد بن بشير حضرمي" يكي از ياران امام حسين عليهالسلام خبر دادند كه فرزندت در سرحدّ ري اسير شده است. او در پاسخ گفت: ثواب اين مصيبت او و خود را از خداي متعال آرزو ميكنم و دوست ندارم فرزندم اسير باشد و من زنده بمانم. امام حسين عليهالسلام چون سخن او را شنيد فرمود: خدا تو را بيامرزد، من بيعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد كردن فرزندت بكوش.
محمد بن بشير گفت: در حالي كه زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنين كنم و از تو جدا شوم.
امام عليهالسلام پنج جامه به او داد كه هزار دينار ارزش داشت و فرمود: پس اين لباسها را به فرزندت كه همراه توست بسپار تا در آزادي برادرش مصرف كند.25
2. امام حسين عليهالسلام در سخنراني شب عاشورا خبر از شهادت ياران خود داد و آنان را به پاداش الهي بشارت داد. در اين مجلس "قاسم بن الحسن" به امام عليهالسلام عرض كرد: آيا من نيز به شهادت خواهم رسيد؟ امام با عطوفت و مهرباني فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض كرد: اي عمو! مرگ در كام من از عسل شيرينتر است. امام عليهالسلام فرمودند: آري تو نيز به شهادت خواهي رسيد بعد از آنكه به رنج سختي مبتلا شوي، و همچنين پسرم عبداللّه (كودك شيرخوار) به شهادت خواهد رسيد.
قاسم گفت: مگر لشكر دشمن به خيمهها هم حمله ميكنند؟ امام عليهالسلام به ماجراي شهادت عبداللّه اشاره نمودند كه قاسم بن الحسن تاب نياورد و زارزار گريست و همه بانگ شيون و زاري سر دادند.26
3. امام عليهالسلام در شب عاشورا دستور دادند براي حفظ حرم و خيام، خندقي را پشت خيمهها حفر كنند. حضرت دستور داد به محض حمله دشمن چوبها و خار و خاشاكي كه در خندق بود را آتش بزنند تا ارتباط دشمن از پشت سر قطع شود و اين تدبير امام عليهالسلام بسيار سودمند بود.27
4. مرحوم شيخ صدوق در كتاب ارزشمند "امالي" نوشته است: شب عاشورا حضرت علياكبر عليهالسلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام عليهالسلام از شريعه فرات آب آوردند. امام عليهالسلام به ياران خود فرمود: برخيزيد، غسل كنيد و وضو بگيريد كه اين آخرين توشه شماست.28
روز عاشورا
و اينك ميداني دوباره، اينك 72 يار و هزاران دشمن كينهتوزي كه رحم و مروّت را از ازل نياموختهاند. اينك عاشورا كه هر چه از آن بگوييم كم گفتهايم، از برخوردهاي جلاّدانه سپاه عمر بن سعد، يا عنايات و الطاف سيدالشهداء عليهالسلام .
سرداراني، سپاه عظيمي را به سوي جهنم رهبري ميكردند و امام معصومي لشكر كم تعداد خود را به بهشت بشارت ميداد... و سرانجام شهادت، خون، نيزه، عطش و اطفال، تازيانه و سرهاي بريده، آه از اسارت و شام، آه از خرابه و...
تا به قتلت عدو شتاب گرفت چرخ را سخت اضطراب گرفت
ريخت خون مقدّست به زمين آسمان زاشك آب گرفت
ابر خون ماه عارضت پوشاند همه گفتند آفتاب گرفت
ناله مصطفي به گوش رسيد موج خون زچشم بوتراب گرفت
شد سيه رنگ آسمان از خشم كه زخونت زمين خضاب گرفت
آن تن پاره پاره را دربر گه سكينه گهي رباب گرفت
شست زينب زاشك جسمت را بلكه از چشم خود گلاب گرفت
بر تن پاره پاره داد سلام زآن بريده گلو جواب گرفت
هردم از زخم بيحساب تَنَتْ خم شد و بوسه بيحساب گرفت